آقای دبیر، این مطلب درباره کریم شیرهایست، حتما بخوانید!
به تازگی علیرضا دبیر در گفتگویی تلویزیونی حاضر شد که اظهاراتش به شدت خبرساز شد. او در بخشی از صحبتهای خود گفته که مردم او را کریم شیرهای میدانند و بقیه را جهان پهلوان! عبارتی که حالا این روزها به نقل محافل رسانهای تبدیل شده است.
در همین ارتباط، شهریار شمس، فعال رسانهای با انتشار یک رشته توئیت به ابعاد شخصیتی کریم شیرهای پرداخته که در ادامه میخوانید:
ناصرالدین شاه هفتهای یک بار اطباء را به حضور میطلبید و در رأس همه اطبا، مسیو تولوزان فرانسوی، حکیم باشی مخصوص شاه بود. در یکی از این روزها که دکتر تولوزان حضور داشت و کریم شیرهای هم شرفیاب بود، ناصرالدین شاه از دکتر تولوزان پرسید: حکیم باشی، حالا چند پزشک در تهران داریم؟
دکتر تولوزان گفت: اگر اجازه بفرمایید بررسی کرده جریان را بعداً به عرض می رسانم. کریم شیرهای به میان حرف شاه و دکتر تولوزان پرید و گفت: قربان فرنگی ها هیچ وقت به ما راست نمیگن! اگه مایل باشید بنده عرض می کنم. ناصرالدین شاه پرسید تو از کجا می دانی؟
کریم شیرهای خنده کوتاهی کرد و گفت: بَه! اختیار دارید قربان، اگر بنده که زاییده این مملکت می باشم ندونم، می خواهید این حکیم باشی خِنگ خارجی بدونه! ناصرالدین شاه پرسید خوب چند نفرند؟
کریم شیرهای گفت: طبق ارغامی که با همکاری مادر بچهها بدست آوردهام، حکیمهایی توی تهرون سیصد هزار نفراند! ناصرالدین شاه که انتظار نداشت در مقابل پرسش خود، جواب مسخرهای دریافت کند با عصبانیت فریاد زد: مردک نفهم! همه آمار شهر سیصد هزار نفر است. چطور ما سیصد هزار نفر پزشک داریم؟
کریم شیرهای گفت: اگر باور ندارید حاضرم شرط ببندم! من جلوی همین آقایون دکترها و مستوفیان و بزرگان و جناب صدراعظم به شما ثابت می کنم که همه تهرون دکترند! اگر شرط را بردم هرچه میل مبارک بود به من بدهید و اگر هم باختم دستور بفرمایید سر مرا بِبُرند!
ناصرالدین شاه که از سرسختی کریم شیرهای به تنگ آمده بود گفت: برو گمشو و اینقدر یاوه مگو. کریم شیرهای گفت: می روم قربان و بعد در حالی که مجلس را ترک می کرد، روی به ناصرالدین شاه کرد و گفت: بالاخره شرط را میبرم!
مدتی از این جریان گذشت. یک روز که ناصرالدین شاه با صدراعظم و عدهای از رجال در باغ مصفای کاخ قدم میزد، یک مرتبه به فکر کریم شیرهای افتاد و روی به یکی از اطرفیان کرد و پرسید: کریم کجاست، پیدایش نیست؟ طرف تعظیمی کرد و گفت: قربان خاک پایت گردم، یک ساعتی است دیر کرده است.
ناصرالدین شاه گفت: مگر به او نگفتهاید در چه ساعتی حاضر باشد؟ مخاطب گفت: اعلیحضرتا، همانطوری که مستحضرید کریم همیشه سر وقت خدمت میرسد ولی این بار اندکی دیر کرده است، هیچکس هم از علت غیبت بی دلیل او آگاهی ندارد.
ناصرالدین شاه گفت دو نفر از فراشان به دنبالش بفرستید او را به خدمت بیاورید. فراشها با عجله خود را به خانه کریم رسانیدند و یک راست وارد اتاق او شدند ولی در آنجا دیدند که مرد بذلهگوی دربار با سر و کله بسته ناله کنان آنجاست. پرسیدند چی شده کریم خان؟ چرا سر و کله ات را بستهای؟
کریم شیرهای گفت: هیچی نگید پدرم در اومده، این دندون پیر منو در آورده.
فراشها به او گفتند: عیبی نداره، یه خورده آرد پای دندونت بکن و زود بیا بریم که اعلیحضرت بیصبرانه منتظر هست تو رو ببینه وقتی خدمت رسیدی خودت به هر ترتیب که شده اجازه استراحت بگیر و برگرد.
نیم ساعت بعد کریم شیرهای با آن وضع به نزد شاه رسید و در حالی ناله می کرد و با حرکات مسخره آمیز خود موجبات خنده شاه و اطرافیان را فراهم ساخته بود تعظیمی کرد و در مقابل ناصرالدین شاه ایستاد. ناصرالدین شاه پرسید: کریم چی شده؟ این چه سر و وضعی است که برای خود درست کرده ای؟
ناصرالدین شاه گفت: اینکه دیگر ماتم نداشت، میخواستی یک داروی پیدا کنی و بگذاری رویش کریم شیرهای گفت: قبله عالم گفتید دارو و کردید کبابم! دیشب وقتی دندونم درد گرفت زنم گفت، باد سرده! با گل گاوزبون بخور بده خوب میشه. صغرا سلطان آبجیم گفت باد قهره است سنگ قهره بساب و بمال به دندونت
صبح اول وقت آلو فروش نطنزی اومد دم در خونهمون و با دیدن وضع و حال من گفت، باد گرمه آب زرشک بخور خوردم، فایدهای نکرد، داشتم میومدم پیش حکیم باشی شما که فراشها رسیدند و به زور یک مشت آرد پای دندونم کردند ولی دردش ساکت نشد.
گدای سرکوچه مون وقتی فهمید دندونم درد میکنه گفت دود پشکل ماچه الاغ بهش بدید، اومدیم جلوتر شیخ رضا عطار مقداری علف از تو قوطی درآورد و کرد توی دهن من، باز دردش واینستاد. در این وقت به رئیس قراولها رسیدم که گفت بریم قراول خانه یه پک تریاک بکش خوب میشه! رفتیم جای شما خالی چند پکی هم به وافور زدیم. راستی که چه بوئی میداد، انگار بوی نسیم بهشت بود! خودمونیم اونم اثری نکرد! همه از شنیدن این ماجرای مضحک به خنده درآمده بودند.
در این بین ناصرالدین شاه روی به کریم کرد و گفت: به جای این مزخرفات می خواستی قدری اسطوخودوس دم کنی و اول بخور بدی، بعد یک استکان آن را با نبات بخوری. وقتی صحبت شاه به اینجا رسید، کریم شیره ای ناگهان در مقابل چشمان متعجب حاضران بشکنی زد و گفت: همینش باقی کار بود که به حمدالله شرط را بردم.
ناصرالدین شاه حیرت زده پرسید. چه شرطی؟ کریم شیرهای سر و کله خودرا باز کرد و گفت: عرض نکردم که در این مملکت و این شهر همه مردم دکترند. حالا شما هم که شاه مملکتید میگویید اوستا قدوس (اسطوخودوس) را دم کرده و بخور بده.
ناصرالدین شاه خندید و گفت : پدر سگ پس تمام این حرف ها برای این بود که بگویی از شاه تا گدا همه طبیباند؟ کریم شیره ای گفت: تازه رسیدی به حرف مخلص.
ناصرالدین شاه گفت: بسیار خوب قبول کردم شرط را بردی، حال می گویم یک جُل تازی برایت بیاورند! ولی کریم شیرهای نگاهی شیطنت آمیز به جمع انداخت. بار دیگر به ناصرالدین شاه نگریست و گفت :قربان استغفرالله، من هنوز لیاقت آن را پیدا نکرده ام که تن پوش مبارک را خلعت بگیرم!
درباریان با شنیدن متلک در دل گفتند: شاه این شوخی را دیگر تحمل نکرده و یک گوشمالی سختی به کریم خواهد داد. ولی بر خلاف تصور آنها، پس از گذشت چند لحظه، ناصرالدین شاه قهقه کنان گفت: حق با کریم است و آنگاه چند اشرفی از جیب در آورد و به کریم داد.
منبع:کتاب کریم شیرهای دلقک مشهور دربار ناصرالدینشاه
نظر شما